پنج شنبه هایی که کلاس هنری دارم از همون اوایل ازدواج برام ناراحت کننده بود
پنج شنبه غروب و همه جفت حفت، دست در دست هم
در راه کافی شاپ و رستوران
در حال ترکوندن لاو!
یک بار نشد این حمید اوشگول بیاد پشت در کلاسم، پیشنهاد یه گردش کوتاه بده.
اون اوایل مثل یک گاو نادان رفتار می کرد
بهش اعتراض می کردم، همیشه جواب می داد من هیچ وقت دوست دختر نداشتم این کارا رو یاد بگیرم
الانم هموم گاوی هست که بود! با اینکه 12 ساله با من زندگی می کنه هیچی حالیش نیست که نیست!
من موندم اون دخترایی که به این پا می دن چه بد بخت هایی هستن لابد! کسی تحویلشون نمی گیره میان از این آویزون می شن
خلاصه باز امروز از کلاس اومدم بیرون
همه جا کافی شاپ
همه دست در دست هم
غروب پنج شنبه
داغ دلم تازه شد ...
:: بازدید از این مطلب : 141
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0